شنبه 13 مهرماه نمایشگاه مطبوعات به کار خود پایان داد.
روزهای آخر خیلی دلگیر بود ، تقریبا خلوت خلوت بود ، از یه طرف خوشحالی از اینکه به شهر خودت برمیگردی از طرف دیگر اینکه دیگه از شلوغی ها خبری نیست ... !
جشنواره مطبوعات فرصتی بود که از نزدیک تحریریه رسانهها خود را در معرض دید ملت قرار دهند، به قول یکی از دوستان غرفهها مثل آکواریوم بودند و ملت هم بعضا اگر کسی را میشناختند با نوک انگشت به هم نشان میداند که «اِ اِ این فلانیه»
راستی امسال بعضیها نبوند. مهر ، فارس ، جام جم ، اطلاعات ، همشهری و... نمیدونم، ظاهر امر این بود که بعد از اینکه همه جا آباد شد، باید اینها میآمدند اما برعکس شد.
و نمایشگاه هم تمام شد و وسایل خودمون رو جمع کردیم و با یه وانت آوردیم به دفتر مرکزی البته کار تمام نشد بلکه دفتر رو دوباره دکوراسیون دادیم و ...
اما در آخر خبر سانحه تصادف برای غرفه داران نمایشگاه کتاب تبریز دلمان را به درد آورد ، برای بازماندگان این حادثه ناگوار از خدا صبر مسئلت دارم .
این هم شعری از سهراب سپهری که جالب به نظرم رسید
نه تو میمانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی ...
به حباب نگران لب یک رود قسم ،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد ...
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
لحظه ها عریانند،
به تن لحظه خود،
جامه اندوه مپوشان ... هرگـز ...